آج

دلمشغولیهای یک هموطن

آج

دلمشغولیهای یک هموطن

مشخصات بلاگ
آج

در این محل دلمشغولیهای خود را برای هموطنان خود می نویسم

بایگانی
آخرین مطالب

۳۲ مطلب با موضوع «تحلیل روز» ثبت شده است

یا حق الیقین

از عجایب روزگار این است که وقتی می خواهند بگیرند (رای) ما را از خودمان بیشتر درک می کنند

به مشکلات ما بیشتر از ما واقفند سختی زندگی و معیشت مردم را بهتر از مردم می دانند

اما بعد از انتخاب(رای گیری) دیگر فراموش می کنند که ما کی هستیم تا چه رسد به اینکه مشکلات ما را بفهمند بدتر وقتی برایشان می نویسیم که این مشکلات را داریم یعنی گوشه ای از گفته های خودشان را برایشان می نویسیم هم یا نمی خوانند یا می خوانند و می خندند و وقتی هم که با فریاد به گوششان می رسانیم انگار کر هستند و اصلا گوشی برای شنیدن ندارند.

از عجایب روزگار این است که عده ای برای انجام درست شریعت قبری را بعد از 1400 سال نبش کنند و با جسد عکس یادگاری بگیرند و سپس بگویند برای انجام درست اعمال شریعت شاید جسد را به لندن و انگلیس انتقال دهند.

و تمام سازمانهای جهانی از بین الملل گرفته تا یونسکو و ...... که برای یک برج 300 ساله میلیاردها خرج می کنند و میراث مرده را نگهبانی کنند و آثار باستانی برایشان از شیر مادر واجبتر است و خود را برای هر خرابی در یک خرابه ای در آن گوشه ویران دلسوز هستند نبش قبر را نه محکوم می کنند و نه ویران کردن مکان را و نه منفجر کردن گنبد و بارگاه را.


چقدر این مدعیان حقوق بشر و سازمانهای محافظ میراث راستگو هستند.

انسان باید برای این همه راستی چه بکند خنده یا گریه.

  • علی علی اکبری

                         بنام ایــــــــزد توانا                              

در حالی که ساکهای همکاران اردوی مشهد مقدس را در صندوق می‌چیدم به دوست دیگرم که با من همکاری می‌کرد گفتم:

شما برو صندلی بگیر که.....

با لبخندی مخصوص گفت صندلی گرفته‌ام.

... همیشه دو صندلی خالی انتظار ما دو نفر را داشت!

پس از پایان چیدن ساکها و بستن درب صندوق بغل اتوبوس وارد اتوبوس شدیم و ضمن رفتن بطرف عقب اتوبوس با دوستان و همکاران مشغول خوش و بشبودم.

وقتی بهش رسیدم ، نگاه کردم با همان خنده قشنگ‌اش گفت؛ این هم صندلی که گرفته بودم.

روی لاستیک اتوبوس دو جفت صندلی‌ای که خالی مانده بود !

خندیدم و فهمیدم که اگر بخواهی به زوار امام خدمت کنی.....

رفت و برگشتی ، همه همکاران بسته به زود یا دیر رسیدن جابجا می‌شدند.

بجزء من و او که جایمان ثابت بود.

  • علی علی اکبری