بنام ایــــــــزد توانا
در حالی که ساکهای همکاران اردوی مشهد مقدس را در صندوق میچیدم به دوست دیگرم که با من همکاری میکرد گفتم:
شما برو صندلی بگیر که.....
با لبخندی مخصوص گفت صندلی گرفتهام.
پس از پایان چیدن ساکها و بستن درب صندوق بغل اتوبوس وارد اتوبوس شدیم و ضمن رفتن بطرف عقب اتوبوس با دوستان و همکاران مشغول خوش و بشبودم.
وقتی بهش رسیدم ، نگاه کردم با همان خنده قشنگاش گفت؛ این هم صندلی که گرفته بودم.
روی لاستیک اتوبوس دو جفت صندلیای که خالی مانده بود !
خندیدم و فهمیدم که اگر بخواهی به زوار امام خدمت کنی.....
رفت و برگشتی ، همه همکاران بسته به زود یا دیر رسیدن جابجا میشدند.
بجزء من و او که جایمان ثابت بود.