آج

دلمشغولیهای یک هموطن

آج

دلمشغولیهای یک هموطن

مشخصات بلاگ
آج

در این محل دلمشغولیهای خود را برای هموطنان خود می نویسم

بایگانی
آخرین مطالب

۳۴ مطلب با موضوع «قصه و قاصدک» ثبت شده است

یا دادگر سبحان

بی درد نباشید که بُعد از دست دهید ،چون در تنفس حرکت از بی حرکتی است آنگاه رفتن به انتهای تحرک.

جای دهید راه را آنگاه در پی نشان باشید، این نیست مگر آسایش یافتگان به درد و ابتلائات.

ماه در آنسوی کرانه در تاریک نمانده است، این با تو حرف و سخن کم نخواهد داشت، فهم آن کم نیست برای آنان که در ظلمات خود غرق باشند.

آنسوی دریا بی خشکی نیست، این قابل درک است برای آنان که کنارها را بهتر رفته اند تا ساحلها.

مرگ آن بچه قورباغه چقدر تو را بخود آورد؟ ما را در کدامین بی انتها سرگرم کرده اند که نشناختیم کشتار بی رحمانه کودکان باریکه.

رگبار آتش است یا خط سرخ جاودانگی،موج کدامین برخورد تو را چنین مرگ آلود نشانده بی نشان و ناحرکت غلیظ.

فردا دیر است اگر امروز را درک نکرده باشید، ما در آنسوی غبار نگاه نکردیم زیر پاهای مردم.

وای از آنچه در تنگه بی سامان گذر، نادیده انگاشته است دیدار برادر، شما در خواب نمانده باشی،کاروان به مقصد است دیروز بی وفایی.

ماری زهراگین در جلدی زیبا، این وصف دنیای زرنگاری است چون طوق در گردن جهانخواه.

مادرم ای وطن بی تن، جان مایه ما، کاه را در کدامین باد سوی آشغال فرستاده اند بی سران کله کوهی.

راهم دهید، هر چند دور است نشان، جاده را علامت کنید تا هدف نزدیک باد.

.... مهربانه مُهر زدید بر سند موت بنده، انگار سالهاست انتظار این قهرمان کشی دیار بود پیدا.

راه نیافتم آنچه را، راه ندیدم؛ بند شدم آنچه را، در بند خود بافتم.

  • علی علی اکبری

یا نور قبل نور

کاه گل مثل گل بود

نه گلی بر سر

نه گلی در سر

چون بلبلی در بوستان

سرشار از شادمانی

چون حرکت باد در برگهای درخت چنار

همان جایی که آب در جوی خاکی مسیر پیماید

نه در لوله و جوی سیمان

کندتر رفتن برکت داشت

همانطور که تندتر ما را زودتر نرساید

کمی بالاتر فکر بهتر

نه تله گذاری برای گرفتاری

نه تله ای برای رسیدن به غذایی

او می داند و رزق را می داند

و تنها باید بخواهیم و کوشش کنیم

تله و دام بنه

ریسمان باز کند از دست و پا

تا فراز یابی

  • علی علی اکبری

یا رب

کمی کودکی بد نیست

در بزرگی

ورنه در بچگی همه بچگی دارند

نشاط مفرح است

وقتی از قالب خارج بشی بیشتر نمود دارد

زندگی پر است از نبودها

بودها را نگاه بان باشیم

  • علی علی اکبری

بنام خالق بی همتا

نقل است شما را

کلوخ است کلاغ را

بلوغ است طلا را

فروغ است ماه را

سیاه است زغال را

سفید است کاغذ را

نحیف است نی را

شمس است امام را

کار است مدیر را

راه است صراط را

جاوید است نهان را

باقی است حیات را

نجیب است اسب را

وفا است سگ را

لباس است متقی را

مفید است گاو را

شناس است علیم را

قوی است دلیر را

معین است یار را

رفیق است کتاب را

بلند است دیوار را

عمیق است چاه را

گودال است چال را

ریز است مور را

باریک است موی را

شور است سر را

دور است بلا را

کافی است دمار را

آب است دریا را

غریب است جدید را

ثمر است درخت را

تمر است نخیل را

کهنه است دنیا را

منزل است آخرت را

....

باد است بادبان را

.... شاید ندانیم نکات را!

  • علی علی اکبری

بنام بخشایشگر بی همتا

هنوز آنروز را فراموش نمی کنم یعنی نمی شود فراموش کرد، پدرم میخ میکرد و من دانه می انداختم! آن زمانها  کشت کولک(پنبه) در منطقه رسم بود که زمین را با وسیله ای که میخ کولک کاری می نامیدند زمین را سوراخ می کردند عمق میخ حدود 10 سانتی متر می شد و قطری حدود یک سانت داشت. سپس فردی دیگر که معمولاً کودکان بودند دانه های پنبه را که شب خیسانده بودند و آماده سبز شدن بودن(نیکو کرده بودند) را داخل آن سوراخهای منظم که در یک خط و کامل ردیف بود می ریختند هر سوراخ فقط یک دانه نه بیشتر! فلسفه کار را درست نمی دانم نیروی کار ارزان بود یا زمین سفت بود یا اقتصادی بود که هیچ دانه ای بدون سبز شدن نباشد یا بعلت خشک بودن منطقه بود که چنین کشت می کردند کار بسیار مشقت آوری بود که همه کولک کاران چه میخ زن چه دانه انداز ناراضی بودند ولی هرچه بود چنین بود و روزگاری سخت بود.

بروم سر وقت کشت خدا بیآمرز پدرم که تازه شغل کشاورزی را اختیار کرده بود دستش مثل میخ زنهای ماهر تند نبود آنها دو نفر دانه انداز هرچه هم سریع بودند گاهی عقب می افتادند ولی من تنهایی تمام سوراخهایی که او آهسته می توانست ایجاد کند را در یک لحظه دانه می انداختم و بیشتر وقت هم بیکار بودم و چقدر دانه انداز خوشحال است که نه اینکه عقب نیست بلکه در تمام زمان کار استراحت کند.

در هر حال آن روز فراموش نشدنی داشتیم در زمین قد خیابان (همه قطعات زمینها یک نام داشت برای آدرس دادن و... ) در حال کشت بودیم که حسین ذوالفقاری با موتور آمد آنجا پدرم را مخاطب قرار داد که ما در ناصریه(روستهای هم جوار روستای ما جمشیدآباد) سپاه دانش(سرباز معلم) آورده ایم پسرت را نمی خواهی بفرستی مدرسه درس بخواند و فردا بی سواد نباشد. پدرم گفت داریم کار می کنیم پس کولکاری و کشت و کار چی می شود؟!  با هم مقداری مذاکره کردند و پدر اجازه داد که کار تعطیل شود و من برم مدرسه.

باید یادآور شوم که زمان پنبه کاری فروردین است یعنی آن سال من و بقیه بچه ها برای اولین با پا در مدرسه می گذاشتیم بجای مهر فروردین رفتیم مدرسه چه روزی از ماه بوده نمی دانم حتماً تعطیلات نوروزی تمام شده بوده و حدود بیستم ماه باید بوده باشد!

نشستم پشت موتورش و رفتیم ناصریه خانه پدر حسین ، او هم یک اتاق کوچک را اختصاص داده بودند به کلاس و معلم هم نمی دانم کجا زندگی می کرد یا مهمان بود تا سامان گرفتن  مدرسه، حسین رفت با موتور از روستاهای اطراف و دانش آموز آورد تا بالاخره کلاس و مدرسه تشکیل شد.

چون هنوز نه میزی و نه نیمکتی داشتیم همه ما و معلم همه روی دیوار حیاط منرل علی محمد حسن (پدر حسین ذوالفقاری) نشستیم و باب آشنایی شروع شد و چون روز اول بود هر کدام از جایی و همه به نوعی با هم غریب بودیم تا نزدیک ظهر کار دانش آموز پیدا کردن و آوردن و این شروع ادامه داشت و معلم هم چون دفتر و کتاب و تخته ای نبود ما را با بازی لنگ لنگک چشم بسته سر گرم کرد، یعنی یک نفر (دانش آموزان اولی و نو و از هر سنخ) چشمش را می بستند و باید بصورت لنگ لنگ ( لی لی) کردن و یک پایی برود و دست بزند به دیگر بچه ها هر کس در آن محیط بهش دست می خورد می سوخت و باید جایش با فرد چشم بسته عوض می شد.

کار نداریم بالاخره در این بازی من بعد چه مدت سوختم و چشم ام را بستند و راهی میدان شدم که چون خیلی خیره بودم و با سرعت می رفتم و بی دقتی کردم سرم را کوبیدم به دیوار و چنان روز اول مدرسه برایم کوفت شد که نگو گریه و اشک و باد کردن پیشانی همه بر سرم آوار شد.

ترس معلم از دسته گلی که آب داده در چهره اش پیدا بود و ما که از این چیزها جا نمی خوردیم با اشاره و لکنت زبان رساندیم که مهم نیست آنروز مدرسه تعطیل شد و آمدیم خانه و تا روز بعد!

بالاخره روز اول مدرسه هرچند با کار شروع شد ولی بازی آن برایم سرشکستنک داشت و هنوز وقتی فکر میکنم جای آن کوفتگی درد میکند!!!

  • علی علی اکبری

یا ملک الحق المبین

دورانی است این روزها

هرکس به خود است فرمان امروز

جایی نتوان برد شکایت این روزها

چون هست شاکی محکوم امروز

وقت است دریابی خود را این روزها

شاید پاک شود دفتر امروز

کشتی شکسته است مرزدار

باکی نیست پیکار این روزها

شاید نشستن در کشتی

عشقی است در غرق دریا امروز

باشد ما را تندبادی غفلت ساز

آگاهی نیست پرده دار امروز

فردا نقد نسیه کردن است

پیش خور شدن درویزه است امروز

راهی است تنها باید رفت

کشتی نیست دریا باید شد امروز

 

  • علی علی اکبری

یا قاضی الحاجات

راهی دور کرده ایم

چشمی را پیر

کمری را دولا

پایی را خسته

تنی را رنجور

گوشی را فرتوت

...راهی را آمده ایم

چقدر بد

یا شاید ناشایست

فکری را سائیده

جمالی را از دست داده

وقاری نمانده

پس از این همه سستی چه نازک شکسته ایم

چقدر نازک تر خواهیم شد

توانی هست؟!

  • علی علی اکبری

بتام یگانه دوست

تمام می شود

حلقه ها ، دودها ، کفها

آنجا ترسیم می شود خط آفتاب

روشن می شود افق

سایه ها کم می شود

کوچک در اواسط

دیده ها باز می شود

انگار آشکارا

پنهان نتوان کرد در دلها ؛ خش ها

پلیدی های کهنه ؛ نالایق ها

سر بریده نا اهلی ؛ دروغ ها

فکری باید کرد

آن روز را ؛هیاهوها !

  • علی علی اکبری

یا رب العالمین

چند شب پیش سخنان مشمئز کننده کسی را شنیدم که ادعا می کرد که ایران در مسابقات بهتر است ببازد.

یعنی یک فرد که خیلی ادعا دارد و با رانت چند جا غیر قانونی بعنوان استاد حقوق غیرقانونی دریافت می کرده و هرازگاهی مشعشع وار سخنانی غیر عقلی می گوید را چنان دیدم که لب گزیدم که چرا؟

آخر میشود فردی در این سطح اینقدر بی عقل!

خب همه می دانیم که عقل همان سواد نیست!

پس این فرد سطح سوادش بالاست ولی سطح عقلش متاسفانه بسیار پائین است بقدری که می شود گفت برخلاف اسمش ایشان زشت !!!کلام هستند. از قدیم هم می گفتند که " بر عکس نهند نام زنگی کافور "

در حالی همه مردم ایران چه در داخل و چه در خارج جشن اعتماد بچه های فوتبال گرفته اند و باید این اعتماد به نفس را به دیگر بخش ها بخصوص سیاسیون مرعوب ترویج و تعمیم دهیم ایشان در کمال بی عقلی سخنان برعکس می رانند.

در حالی که دشمن ملک و مملکت و ایرانی در دنیا برای کارهای خود و اعتبار بخشی به دشمنی اش رنجها می برد بعضی سایه نشینان این کشور با او همنوا می شوند 

جای بسی تعجب و خجالت!

فحاشی به این زشتی دیده اید!

وای بحال کسانی که حرف و سخن این افراد سست بنیه و سست ایمان را ملاک عمل خود قرار دهند.

  • علی علی اکبری

یا کریم

این یک تکه ابر !

این همه جلوه گری چرا؟

این چند تکه ابر !

چقدر قدرت نمایی؟

ماه تابان

در پس این جلوه گرها جلوه می کند

ماه چگونه در پشت ابر خود نمایی دارد و بی خیال تکه های ابر؟!

ابر ناپایدار

و هنوز ما در انتظار

نباید بودن را فدای زودگذران کنیم

استقامت قدرتی است که خیلی ها بی خال آن هستند

ضعف در کمی صبر!

قدرت پیدا شده در این صبر!

  • علی علی اکبری

بنام سبحان

وقتی فردا را نبینی چنین است که می بینی

دیدن و خود را به نفهمی زدن

آنکه تدبیر کند فردا را بصیر است

نه آنکه خود را ندبیر نامد

آنکه امید دهد فردا را ، روشن

نه آنکه شعار دهد امید را

 

..... فاصله ها کوتاه.....

سخن همین

امیدوارم که تدبیر حاصل گردد

و شعار دهنده ها روسیاه!!!

  • علی علی اکبری

یا حی

کسی که با اموال مردم همانطور برخورد و عمل می کند که با اموال خود.

خداوند به او برکت در مال عنایت می کند.

و برعکس کسی که در اموال خود صرفه جو است و در اموال دیگران اسراف کار ، خداوند چنین کسی را خیر ندهد.

پس با اموال دیگران همانطور باشید که با اموال خود هستید.

در کلامی دیگر با دیگران همان باشید که با خود هستید

  • علی علی اکبری

الهی بامید تو

جملگی جمع شدیم که کاری بکنیم

ناگه جمله درافتاد که کجایم

شرمنده این همه کاری شدیم

که مانده در پی یک جمله و نیم

  • علی علی اکبری

یا قیوم

شهری که آشوب دارد

نیاز به شورش ندارد

  • علی علی اکبری

یا حی

تا می شود صحیح

هرگز نباشید دروغ

غم عالم از ناراستی است

این اولین و آخرین پله نصایح است

هر پندی تو را دهند جز این نیست

درست باشید

و نادرست هرگز

  • علی علی اکبری

یا رئوف

پیکی است در کنار

همچون باد در گذر

همراه با دریا

چونان باران

لطیف و بی صدا

انگار می بارد بر سر ما

هر با که او را دیده ایم

شک نداشتیم که.....

این است مهربان دستان او

اوی که الان نیست در بر

ولی جوشش دلش همراهی مان می کند

چون کوه سخت است با دشمن ات

لیک چنین نرم سختی ندیده کس

مگر همین باشد مهربان مادر

.... چه شد که نیست امروز

و فرداها بی او باید کرد سر

و من مانده ام چقدر؟

این هست سخت تا آخر

باشد دعای او در گذر آن

بازهم آسان کند برایت شداید را

.... درود بر تو باد همیشه و همه جا

حتی گاهی که نیستی

چونان شمع می سوزی انگار

داری گرمای بی نهایت .مادر.

  • علی علی اکبری

یا سبوح

لحظات چه متفرق شده اند

بی حس و کرخت

گز گز شونده و سوزنی

دقت ها کم و مار پیچی اند

انگار در نیمه گدار دنده عوض کرده اند

سرد و بی روح

حاشا که بد کنیم

آیا بد شده یا بد شده ایم

در زندگی ببخشید تا بخشیده شوید

کمی این طرف تر یا کمی آن طرف تر

زودتر یا دیرتر

آن دورها یا همین نزدیکی

فرق نمی کند

سرد نباشید

در این گرمی هوا

مثل اینکه هوا هم گرم نیست!!؟

  • علی علی اکبری

یا قیوم

آمدیم که کاری بکنیم

و هر که باید حرکتی بکنیم

قدر دانیم نفسی یاوری یار بکنیم

یک دم ننشینم فکری با حال بکنیم

سر بساییم آستان را سجده ای بکنیم

حرکتی نه بهر هر کس بلکه در حق بکنیم

جایی نگوییم و نایستم به باطل امر واجب هم بکنیم

ما نه اینکه بد بکنیم قرار بود خوبتر از بهتر بکنیم

ناشایست نباشیم و ناحق نکنیم وبایسته بکنیم

تدبیر کنیم و عمل خالص نه به ریا بکنیم

شاید کفه راست بر آریم نه شمشیر به هم کیش در بکنیم

داد زنیم راه را نه پیچ در راه و پل و عابر سوار بکنیم

مست نباشیم در تصمیم گره را از بهر رب وا بکنیم

دم نزنیم درد را درمان درد بی نوایی را بکنیم

ما نه از خود بگذریم سرمست نه پا بر سر بیچاره بکنیم

شمع دولت کس روشن کنیم نه خاموشی بر جان بی آزار بکنیم

پرده حرمت ندریم و ساز ناکوک نزنیم و پلک بدتر نکنیم

شاخ پر زور زورگو بشکنیم بر گرده ناتوان سنگک نزنیم

قلب یتیم را نشکنیم دست رحمت بر سر بی مادر در بکنیم

قافله را همراهی بکنیم نه رفیقی دزدان گردنه بکنیم

سیخک نزنیم و شاخ بر گرده بی کس نکنیم

باد نکاریم و طوفان بر پرده خانه خلق نکنیم

شرم کنیم و پر رویی نکنیم حیات بر پرده حیا بکنیم

نه بره ای بیازاریم نه دانه از دهان موری جدا بکنیم

قرار بود گله ای بچرانیم و مرتع زاری بکنیم

نه در دشتی حیاطی بزنیم نه چاهی در بیابان بکنیم

شاه نشین قلعه خود باشیم نه بر خلق شاهی بکنیم

روز بکار مشغول و شب دنبال مشکل داران مشکل وا بکنیم

در گرمای تموز عرق ریزیم و گرمی خانه سرمازدگان بکنیم

جان دهیم بهر جانان نه جان بگیریم ناتوانی بکنیم

برق زنیم کف را نه سرکوفت  بر کودکان بکنیم

شادی کنیم بر مدار نه تار شب بی قاتاق بکنیم

هیکل گنده نکنیم بهر ستم بر ظالم زومداری بکنیم

تفریح کنیم در مرغزار نه آتش بر بوته زار بکنیم

عشق کنیم در کیش عاشقان نه چشمک بر زیبایان بکنیم

ما راست قامتان اهلیم نه بزدلانه هتک حرمت بکنیم.

  • علی علی اکبری
  • علی علی اکبری

 ارحمن الراحمین

قاقا گفتن

افتادن و برخاستن

تاتی تاتی کردن

ما ما گفتن

تلو تلو خوردن

شیر مکیدن

خود را خراب کردن

....

این یعنی یک کودک

انتظار نیست که او کار سخت انجام دهد

باری جابجا کند

مطلبی ارایه دهد

فکری نو در اندازد

....

لجاجت بی فایده

ترس از خیلی چیزها

نترسیدن از چیزهای ترسناک

نمی داند کجا باشد و کجا نباشد

گاهی سختی را آسان میگیرد و بعضی وقتها آسانها را سهل

....

خاکی بودن

بازی کردن

آینده را ندیدن

گذشته ،گذشته

تلاش برای خواسته

کوشش برای نیاز

....

نیازهای اولیه کدامه؟

نیازهای ثانویه چیه؟

من شیر می خواهم

نمی دانم نیاز چیه

  • علی علی اکبری

یا رحیم

شیرین تر از عسل

همچون لطافت مهتاب

به روشنی آفتاب

همچون برق شمشیر آخته

به صلابت کوه

به جاری رود

به تازگی هوای بهاری

به نازگی گل

می دانم که چیست

این همان بهار است

این همان ربیع است

ماه تولد رسول

هفته وحدت مسلمانان

روز نوشتن یک کلام

اشهد ان لا اله الا الله

اشهد ان محمدا رسول الله

  • علی علی اکبری
یا ستار

رفتیم! که برسیم.

نشستیم! که سخن بگوییم.

ایستادیم! که ببینیم.

ماندیم! که برقرار باشیم.

گفتیم! که ساکت نباشیم.

خوابیدیم! که خستگی بدر کنیم.

از رفتن! که باز مانده ایم.

از ایستادن! که پا درد گرفتیم.

از ماندن! که کسل گشتیم.

از گفتن! که زبان مان موی در آورد.

از خوابیدن! که خسته شده ایم.

من چه کنم؟

که نه دردم درد است.

نه درمانم بی درد.
  • علی علی اکبری
یا ستار

رفتیم! که برسیم.

نشستیم! که سخن بگوییم.

ایستادیم! که ببینیم.

ماندیم! که برقرار باشیم.

گفتیم! که ساکت نباشیم.

خوابیدیم! که خستگی بدر کنیم.

از رفتن! که باز مانده ایم.

از ایستادن! که پا درد گرفتیم.

از ماندن! که کسل گشتیم.

از گفتن! که زبان مان موی در آورد.

از خوابیدن! که خسته شده ایم.

من چه کنم؟

که نه دردم درد است.

نه درمانم بی درد.
  • علی علی اکبری

یا رحیم

چقدر بی خبرم از فردا

فردایی که ندانم چراست

و چگونه است

امروز را چه کنم

ندانم

چقدر من بی خبرم

از فردا

و فرداها

من این بی خبری را با هزاران خبر عوض نکنم

دانی چرا؟

بی خبری نوعی دیوانگی است

من مجنون چرا نباشم

خندان

حالا فردا را برایم تفسیر کن

  • علی علی اکبری

یا جبار

رسول اکرم صلی الله علیه واله و سلم:

شما هرگاه دوست داشته باشید با پروردگار سخن بگوید قرآن بخواند.

امام علی علیه السلام:

بدترین مردم کسی است که از لغزش دیگران در نمی گذرد و عیوب و خطایش را نمی پوشد.

آنکس که آز و طمع شیوه خود ساخت خود را کوچک شمرد.

دلیری و شجاعت مرد به اندازه همت و غیرت اوست.

آنکس که خودبین باشد بسیار کسان بر او خشم گیرند.

آخرت هیچ جایگزینی ندارد و دنیا حق آدمی نیست.

دانا کسی است که می آموزد.

بزرگترین اشتباه ها را نزد خدا زبان دروغگو دارد.

ناتوان ترین مردم کسی است که نتواند دوستی گزیند.

سخن30    سخن29  سخن28  سخن 27   سخن 26 سخن 25 سخن24 سخن 23 سخن 22 سخن21 سخن20 سخن19 سخن 18 سخن17 سخن16 سخن 15 سخن14 سخن 13 سخن12 سخن11 سخن10 سخن9 سخن8 سخن 7 سخن 6 سخن5 سخن4 سخن3 سخن2 سخن1

  • علی علی اکبری

یا حق الیقین

از عجایب روزگار این است که وقتی می خواهند بگیرند (رای) ما را از خودمان بیشتر درک می کنند

به مشکلات ما بیشتر از ما واقفند سختی زندگی و معیشت مردم را بهتر از مردم می دانند

اما بعد از انتخاب(رای گیری) دیگر فراموش می کنند که ما کی هستیم تا چه رسد به اینکه مشکلات ما را بفهمند بدتر وقتی برایشان می نویسیم که این مشکلات را داریم یعنی گوشه ای از گفته های خودشان را برایشان می نویسیم هم یا نمی خوانند یا می خوانند و می خندند و وقتی هم که با فریاد به گوششان می رسانیم انگار کر هستند و اصلا گوشی برای شنیدن ندارند.

از عجایب روزگار این است که عده ای برای انجام درست شریعت قبری را بعد از 1400 سال نبش کنند و با جسد عکس یادگاری بگیرند و سپس بگویند برای انجام درست اعمال شریعت شاید جسد را به لندن و انگلیس انتقال دهند.

و تمام سازمانهای جهانی از بین الملل گرفته تا یونسکو و ...... که برای یک برج 300 ساله میلیاردها خرج می کنند و میراث مرده را نگهبانی کنند و آثار باستانی برایشان از شیر مادر واجبتر است و خود را برای هر خرابی در یک خرابه ای در آن گوشه ویران دلسوز هستند نبش قبر را نه محکوم می کنند و نه ویران کردن مکان را و نه منفجر کردن گنبد و بارگاه را.


چقدر این مدعیان حقوق بشر و سازمانهای محافظ میراث راستگو هستند.

انسان باید برای این همه راستی چه بکند خنده یا گریه.

  • علی علی اکبری

بنام هستی بخش

راه دوری نرفته‌ام ولی انگار سالهاست که دارم پیاده‌روی می‌کنم در بیابان تنها و بدون هیچ زادی برای خودم چنین کابوسی وحشتناک است ولی انگار واقعی است

تنها همینجا در یک دشت برهوت، قدمهای سست، راه دور، امید از دست رفته، سرابی نه چندان دور چشمک می‌زند

می‌توان رفت قدرتم هست ولی چشمانم بیشتر برایم یک جادوگر شده‌اند بجای نشان دادن به خیالاتم کمک می‌کنند انگار فرسنگها باید رفت بدون هیچ

باز در این تنگه بین دو کوه چون مشکلات و گرفتاریهای زندگی گیر کرده‌ای باید چاره بی‌اندیشی مثل این است که اندیشه در تو نیست، خالی خالی است

برای چندمین بار از روی زمین بلند می‌شوم گوشه‌ای را پیدا کنم و از این بی‌درمانی رهایی یابم می‌گویند باید امید داشت، امید تنها نیروی برنده است در همه طول

از دیواری که سدم شده می‌گذرم، همچون موری که از تکه سنگی خود را رد می‌دهد باز هم دیوار، دیواری از پشت دیوار دیگر سرک می‌کشد انگار نه انگار که من باید برسم راه نرسیدن را نشان می‌دهد بازهم حرکت باز هم گذشتن

تنها برای بودن، برای اثبات شدن، برای گذشتن از چهارسوی دنیا برای کوچک نشان دادن دنیا، کافی است به آسمان نگاه کنی، چرا اینقدر در خود فرو رفته بودم آسمان خیلی فراخ است از همه آنچه که فکر می‌کردم کمی جلوتر چشمه‌ای است ، آبی زلال و خنگ، سایه‌ای گسترده از درختان نارون ، تاک ، انار، شمشاد، رز، آقاقیا و کاج و سروسعی و تلاش و کوشش

مقصد را نباید گم نمود نشستن در این جای باصفا خوب می‌نماید ولی از رسیدن بازت می‌دارد باید کوشید باید رفت تا رسید ، مقصد اینجا نیست مقصد جایی در آرزوهای‌ات است که برای رسیدن به آن جز رفتن و دست از کار و کوشش نکشیدن راهی ندارد گریزی از سعی و کوشش بی‌وقفه نیست برای اوج بودن و به قلعه رسیدن زحمت می‌خواهد چون از پا افتادی خیزان باید رفت

مهم رفتن است بسوی مقصد ، دشواریها وقت نائل شدن محو می‌شوند انگار که اصلاً نبوده‌اند، آنقدر در رفتن غرق شو که ناهمواریها را نبینی، چنان قدم بردار که استواری‌ات را به رخ بکشی چنان باشد که آفریده شده‌ای.

أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏ *38* هیچ کس بار دیگرى را به عهده نخواهد گرفت.
وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى‏*39*و این‏که براى انسان جز آنچه تلاش کرده بهره‌ای  نیست.
وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى‏ *40*  و این‏که تلاش و سعى او را به زودى به وى بنمایند.
ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَآءَ الْأَوْفَى*41* سپس جزاى کامل آن را به او بدهند.

نجم(38-41)‏

  • علی علی اکبری

یا هو

کمی تعقل
کمی تامل
اینجا و آنجا
بلکه همه جا
سرزمین امید
وطن من
جای روشن
مردمی وفادار
با ایمان
مهمان نواز
سرفرازم به این همه شادمانی
احسن به این همه محسن
افتخارم به این کافی است

  • علی علی اکبری

           یا ستارالعیوب          

الهی و سَیّدی اَسئلُکَ بالذَّین اَصطَفینتهُم

 و بِبُکاء وَلَدَیَّ فِی مُفارَقَتیِ اَن تَغفِرَ لِعُفاةِ شِیَعتیِ و شِیعَة ذُرِّیَتیِ

خدایا! مولای من!اول همسایه

قسم به کسانی که آنان را برگزیده‌ای و به گریه دو فرزندم( حسن و حسین) در فراقم گناهان پیروان من و فرزندانم را ببخش.

الجار ثُم الدار

ابتدا همسایه(در دعا) سپس خانه

                                 حضرت زهرا( علیهاالسلام)   -   نهج الحیاة - صفحه 1?8و1?9

  • علی علی اکبری

یا حق

همچنان در کلام

...اینجا

در کنار هم

برای یکبار هم که شده کمی متفاوت

کمی صبور

همین الان

سبک چون پر

پر تلاش

من او را دیده ام

بلکه درک

و با او همراه بوده ام

بارها باهاش دیدار داشته ام

چقدر صبوری کرد

تنگناها را طی

آخر به نتیجه رسید

این بهترین هدیه است

از ما برای یک دوست

شریف و با کمالات انسانی

خدا او را برقرا دارد

وما....

ما را از دیدار دوباره اش محروم نسازد

  • علی علی اکبری